یادداشت مترجم
ترجمهی این گفتار موجز (1) در سال 1398 انجام شد و تا امروز مجال انتشار آن فراهم نبود. ترجمهی حاضر ویرایش دوم و مطابق با متن آلمانی (2) است. این گفتار اصلاً بستری برای ورود به بحث یادداشتبرداری فراهم میکند که از ویژگیهای روش پژوهش لومان است و در گفتار ارتباط با برگهدان مطرح میشود. نگارنده پیش از ورود به متن متذکر میشود که کلام لومان بههیچوجه مغلق نیست؛ دشواری مطالعهی آثار لومان بیشتر بهسبب منظومهی فکری او است: منظومهای منسجم و بدیع که از مرزبندیهای فعلی رشتههای آکادمیک فراتر میرود.
از مریم خجسته سپاسگزارم که در ویرایش نهایی متن از هیچ مساعدتی دریغ نکرد.
جامعهی مدرن متونی بسیار متفاوت پدید میآورد که بهشیوههای مختلف خوانده میشوند. خواندن متنی خاص تا اندازهای خواننده را نسبت به خواندن سایر متون بدعادت میکند. و از آنجا که این مسئله بیشتر ناشی از روالی ناخودآگاه و از روی عادت است بهسختی اصلاح میشود.
بهتر است که میان متون شعری، روایتی، و نظری فرق بگذاریم. در ادامه عمدتاً از متون نظری خواهم گفت، اما ویژگیهای خاص این متون وقتی به بهترین وجه تشریح میشود که پیش از هر چیز توضیح دهیم که چرا و چگونه باید متون نظری را بهنحوی متفاوت از اشعار و رمانها خواند.
نوعی متون داستانی مستقل وجود دارد که حاصل یک فرایند تاریخی و طولانی عادتپذیری است؛ فرایندی که از قرن هفدهم تا اواخر قرن هجدهم ادامه داشت. مشخصهی این نوع متنْ دشواری فرقگذاشتن بین واقعیت حقیقی و واقعیت داستانی بود. (رمانها برای اینکه خواننده را از صحت خود متقاعد کنند ابتدا وانمود میکنند نامهها یا یادداشتهایی هستند که پیدا شدهاند.) وحدت متن در متون روایتی حاصل یک کشش است؛ این کشش نتیجهی بیاطلاعی از آیندهای است که خواننده مدام از آن باخبر میشود؛ اما کشش حاصل یک حرکت به عقب هم هست زیرا همانطور که ژان پل اشاره میکند پایداری کشش منوط به بازگشت است: خواننده باید بتواند به بخشهایی از متن که از پیش خوانده است بازگردد. خواننده بهعبارتی با پارادکسِ دانستن آنچه هنوز نمیداند مواجه است. قصه نهتنها در بُعد زمانیِ آکسیونهای خود بسط مییابد، همچنین بهمثابه متنی است که با زمان تنظیم و ساخته شده و موجب تمایزِ «از پیش خوانده» در برابر «هنوز نخوانده» میشود.
خواندن اشعار مستلزم مقتضیاتی کاملاً متفاوت است. اشعار بههیچوجه در قالب ابیاتْ قصه نمیگویند و بنابراین نمیتوان آنها را بهشیوهی خطی از ابتدا تا انتها خطبهخط خواند. عناصر نواختی، واژهگزینیهای نامعمول (بهخصوص وقتیکه واژههای عادی بهکار میروند)، بازشناسی متضادها و مقابلهها، و بهویژه ریتم در اشعار ضامن معنایی عمیقتر از وحدت هستند که همواره توأم با معانی آشکار است. این نوع خواندنْ حافظهی کوتاهمدتِ دقیق و بازگشتهای چندلایه را اقتضا میکند، که هرگز نمیتوان مطمئن بود که معنای برداشتی همان است که گفتهشده.
متون نظری هم دارای مقتضیاتی متفاوتند. در اینجا منظور متونی است که به زبان عادی نوشته میشوند، نه متونی که به زبان رمزیِ حساب ریاضی یا منطقی هستند. اهل علم هم اگر بخواهند آثار خود را منتشر کنند باید با جملهها بنویسند. تنوعی گسترده از واژهها و گزینشها وجود دارد. اغلب خوانندگانِ متون نظری حتی نمیتوانند نقش بزرگ تصادفیبودن در این فرایند را تصور کنند. در واقع این مسئله معمولاً برای بیشتر نویسندگان هم روشن نیست. میشد بخش عمدهای از قطعات یک متن را بهطرز متفاوتی بیان کرد؛ و اگر روزی دیگر نوشته شده بودند طوری دیگر هم بیان میشدند.
انبوهی از واژههای نه خاصه بااهمیت که برای بیان یک جمله ضروری هستند بهکار تنظیم مفهومی نمیآیند. برای نمونه عبارت «بهکار نیامدن» را در جملهی قبلی در نظر بگیرید. این مسئله اجتنابناپذیر است. اگر بسیار دقیق باشیم و بسیار به افتراق و بازشناختنیبودن واژههایی که اهمیت مفهومی و خاص دارند توجه کنیم باز هم این مسئله اجتنابناپذیر است. واژههای دارای اهمیت مفهومی و خاص تنها بخشی بسیار کوچک از کل متن را تشکیل میدهند. و خواننده چگونه باید این واژههای تعیینکننده را پیدا کند؟
این مسئله بهویژه در دو مورد رایج است: مترجم و نوآموز. دریافتم که نوشتهی من، بهخصوص در مورد این دو دسته از خوانندگان، چقدر بستگی به شرایط پیشبینینشده داردـحتی اگر در حفظ و پالایش پیوستگیهای نظری بسیار دقیق باشم.
مترجمانی که بهاندازهی کافی در جریان بافت نظری متنی معین قرار نمیگیرند اغلب نسبت به تمام واژههایی که در متن میبینند تلاشی یکسان صرف میکنند. این بهمعنای آن نیست که آنها تحتالفظی ترجمه میکنند و ترتیب واژهها را دنبال خواهند کرد، چرا که این کار معمولاً ناممکن است. بلکه آنها خود را محق نمیدانند که با انبوهی از واژههای نه خاصه بااهمیت بازی کنند. مترجمان از میان معادلهایی که از نظر واژگانیْ بسیار مشابه هستند گزینش میکنند؛ معادلهایی که بهنظر میرسد به معنای مورد نظر نزدیکترین باشند. و نمیدانم چگونه ممکن است این کار طور دیگری غیر از نوشتن متونی کاملاً متفاوت در زبانی دیگر انجام شود. از این رو خوانندگانی که به متون نظری علاقمند هستند باید هر تعداد زبانی که مقدور است را فراگیرند طوری که دستکم مهارتی غیرفعال نسبت به آنها داشته باشند و بتوانند این زبانها را بخوانند و بفهمند.
نوآموزها، بهویژه دانشجویان مبتدی، میبینند که پیش از هرچیز با انبوهی از واژهها مواجهاند، که در قالب جمله مرتب میشوند، آنها جمله به جمله میخوانند، و میتوانند با جملهها بفهمند. اما چهچیزی مهم است؟ چهچیزی را باید «یادگرفت»؟ چهچیزی مهم است و چهچیزی آرایهی صرف؟ پس از چند صفحه بهسختی میتوان آنچه خواندهشده را بهیاد آورد. چه باید کرد؟
یک پیشنهاد ممکن بهخاطر سپردن نامهاست: مارکس، فروید، گیدنز، بوردیو، والخ. بدیهی است که میتوان بیشترِ معلومات را هم با نامها منظم کرد: از طریق نام نظریهها نظیر پدیدارشناسی جامعوی، نظریهی دریافت در رشتههای ادبیاتی، و غیره. مقدمات جامعهشناسی و متون پایه هم به همین طریق درک میشوند. اما آنچه نمیتوان از چنین آثاری فراگرفت پیوستگیهای مفهومی و بهخصوص ماهیت مسائل است که این متون برای حل آنها میکوشند. حتی هنوز هم دانشجویان در پایان مطالعات خود باید در مورد ماکس وبر یا اومبرتو ماتورانا مورد پرسش قرارگیرند، و آنها برای شرح آنچه دربارهی این نویسندگان میدانند آماده میشوند.
بهنظر میرسد مشکل خواندن متون نظری این است که این آثار فقط نیازمند حافظهی کوتاهمدت نیستند، بلکه به حافظهی بلندمدت هم نیاز دارند تا بتوان میان آنچه اساسی است و آنچه اساسی نیست، و آنچه جدید است نسبت به آنچه صرفاً تکرار شده است تمایز گذاشت. اما نمیتوان همهچیز را بهخاطر سپرد. این کار فقط حفظکردن است. بهعبارت دیگر باید خیلی گزینشی خواند و باید بتوان ارجاعاتی را که بهطور گسترده شبکهشده است گلچین کرد. باید بازگشتها را فهمید. اما اگر هیچ آموزشی در کار نباشد چگونه میتوان این مهارتها را فراگرفت؛ یا شاید تنها دربارهی چیزهایی بتوان آموزش داد که (شبیه «بازگشت» در جملههای قبلی) نامعمول هستند؟
شاید بهترین روش یادداشتبرداری باشدـالبته نه برداشت برگزیدهها، بلکه بیان مجدد و فشرده از آنچه خوانده شده است. بازتوصیف آنچه پیش از این توصیف شده است تقریباً خودبهخود توجه به «چارچوبها»، یا چارچوبهای کلی مشاهده، را آموزش میدهد یا حتی منجر به دیدن شرایطی میشود که متن را به ارائهی برخی توصیفات معین، و نه توصیفی دیگر، سوق میدهد. چهچیزی اهمیت دارد، وقتی چیزی مورد تأکید قرار میگیرد چهچیزی نادیده گرفته میشود؟ اگر متن از «حقوق بشر» صحبت کند، نویسنده چهچیزی را کنار گذاشته است؟ حقوق غیربشر؟ تکالیف بشر؟ یا اینکه آیا فرهنگها یا دورههایی تاریخی که از حقوق بشر آگاهی نداشتند و چهبسا بدون آن بسیار خوب زندگی میکردند را تطبیق میدهد؟
این روش به پرسشی دیگر میانجامد: با یادداشتبرداری چه میکنیم؟ بیشک در ابتدا بیشتر زباله تولید میکنیم. اما آموزش دیدهایم از فعالیتهای خود انتظار چیزی مفید داشته باشیم و اگر اینطور بهنظر برسد که نتیجهی کار هیچچیز مفیدی نیست طولی نمیکشد که اعتماد به نفس خود را از دست میدهیم. بنابراین باید پیش خود فکر کنیم که بهتر نیست یادداشتهای خود را مرتب کنیم تا برای دسترسی بعدی قابل استفاده باشند و اینکه چگونه این کار را انجام دهیم. این باید دستکم آرامبخش باشد. این کار به رایانه یا برگهدان با برگههای شمارهگذاریشده و نمایه نیازمند است. سپس گام بعدی در فرایند کاری ما انطباق مداوم یادداشتها است. این کار زمان میبرد، اما فعالیتی است که ورای یکنواختیِ صرف خواندن میرود و اتفاقاً حافظهی ما را تقویت میکند.
فرصتی مناسب برای یادآوری این نکته است که افتراق انواع متون که در ابتدا گفتیم از قرن هجدهم آغاز شد. این در مورد رمان مدرن و همچنین هنر شاعری بلندپرواز (یا چهبسا ترغیب شویم که بگوییم: چندرسانهای) و آثار نظری صادق است. بدیهی است که این افتراق تحت تأثیر چاپ کتاب در همهی ابعاد آن قرار گرفته است. این مسئله میتواند حاکی از آن باشد که اکنون باید، بهویژه با فرض امکانهایی که کامپیوتر فراهم میکند، به دستاوردهایی که ذاتیِ خود نوشتن هستند بازگردیم.
پانوشتها
1. Luhmann, N. (n.d.). Learning How to Read (M. Kuehn, Trans.). Retrieved from http://luhmann.surge.sh
2. Luhmann, N. (2008). Schriften zu Kunst und Literatur. Suhrkamp.